#خاطره نویسی
دانشگاه صنعتی اراک ترم 951_952
همه چیز با آن فرهنگ بی فرهنگی تمام شد .
روزهایی که تصمیم گرفته بودیم کانالی برای بچه های دانشگاه داشته باشیم .فقط و فقط کانالی برای خودمون
جایی که تمام خانواده کوچک دانشگاه صنعتی با دل های بزرگ شان دور هم باشند .
راستش را بخواهید ادعا داریم که بدون حمایت شروع کردیم و بدون حمایت ادامه دادیم روی پاهای خودمان ایستادیم فعل خواستن را صرف کردیم ، بسم الله گفتیم و شروع کردیم ،تنها دلخوشیمان هم دوستانمان و شما ها بودید دو روز اول 100 نفر شدیم روز دوم 200 نفر و به مرور زمان 350 نفر شدیم .
بدون در نظر گرفتن منفعت شخصی آمده بودیم نمیخواستیم به جایی برسیم فقط احساس نیاز کرده بودیم .
نه انجمن بودیم و نه کانون ،حتی تا به اون روز وارد ساختمان ریاست هم نشده بودم .
اینقدر حرف های مأیوس کننده شنیده بودم که جبهه خاصی به در برابر دانشگاه داشتم شاید بعد ها نظرم عوض شد و نیمی از اون حرف هایی که شنیده بودم حقیقت نداشت .
3 ماه گذشت تا راضی شدیم که فعالیت کانال را با امور فرهنگی دانشگاه درمیان بگذاریم اما چه فایده !!
درخواست انجمن مجازی دادیم (داشتیما اما هیج کسی به ما نگفت که داریم و خواستن اساسنامه بنویسیم از سال 93 فکر میکنم این انجمن انتخاباتش برگزار نشد دقیق سالش را نمیدونم !!!) اساسنامه ای که هیچ وقت شورای فرهنگی نرفت راستش را بخواهید قیدش را هم زدیم .
وارد فضایی جدید شده بودیم و برای جشنواره رویش و حرکت تمام توانمان را گذاشتیم و منتظر عملی شدن وعده ها بودیم اما بعدش حتی وارد دفترشونم هم نمیتوانستیم بشیم چون حرف های تکراری میشنیدیم که گوشمان پر بود ازشون .رو قلبم مونده روز دانشجویی که منت فلش و کلاسور که اونروز دادند بهمون به عنوان تشکر رو سرمون گذاشتن و با گریه از دفتر فرهنگی برای همیشه اومدم بیرون عقده اونروز همیشه گیر کرد توی گلوم چون بدون منت کمک کردم و منت سرم گذاشته شد ، پشیمون نیستم اتفاقا تجربه ای بود که فرق بین آدم ها رو تشخیص بدم .
محیطش را بخواهم توصیفش کنم فضایی بدور از منطق که حتی مسئولینش نمی توانند تصمیم جدید بگیرند یا نمیتوانند یا نمیخواهند . نه و آره هم بلد نیستند . جایی که در آن تبعیض جنسیتی را کامل میتوانی درک کنی .
دانشگاهی که در آن تبعیض جنسیتی دیده شود به نظر شما جایی برای پرورش جوانان برای ورود به اجتماعی بزرگ تر هست ؟!
و منطق این تبعیض را بستند به نداشتن بودجه :دی
فرهنگی با همچین سطح فکر برایم قابل درک نبود و نیست . همه ما که درخواستی از فرهنگی داشته ایم عادت کردیم به این خفقان ، عادت کردیم که با کلمه رئیس دستور بدند بپیچیم ، عادت کرده ایم به قول هایی که هیچ وقت حقیقت پیدا نکرد .
دانشگاه آزاد تهران شمال بودم که معنی انجمن را درک کردم .انجمن یعنی من و تو دانشجو زمان بیکاری خود را دور هم باشیم و به تبادل ، تقابل و تضاد بپردازیم و از این بارش فکری ها جرقه هایی را دنبال کنیم و در وادی مهندسی قرار بگیریم ،انجمن جایی هست که منو تو مهندس رو وادار به فکر کردن می کند .
خلاصه بگم که همه مهندسی کتاب ، درس ، آموزش وپژوهش نیست حقیقتا مهندسی چیزی بجز درست فکر کردن نیست حل مسئله که کاری ندارد .
دانشگاه صنعتی اراک دچار یک فرهنگ بی فرهنگی شده است ،اکثریت ناراضی هستیم و کاری نمیکنیم یا عادت کردیم یا مینالیم ،یا افسوس میخوریم ،خیلی هایمان هم که حوصله داریم دست و پا میزنیم تا به اهدافمان برسیم ، مهندسی را که نتوانید با منطق راضی کنید بدانید هیچ وقت برای حرفتان اهمیت قائل نمی شود . ما برقیا منطقمون صفر و یک ، آره یا نه ، برو بعدا ،باشه بعدا ، بزار سرم خلوت بشه همش نقض میدونیم ،مدارمون کار نمیکنه باید بازش کنیم از اول ببندیمش .
هیچ وقت انتظار همچین جایی که هستم را نداشتم ،و خداروشکر میکنم که خداوند اینقدر قشنگ پازل دانشجویی منو چید ،نمیدونم چی پیشش داشتم که خواست که این راه جلو من گذاشت و راستش را بخواهید خودم هم نمیدانم چجوری سر از دفتر روابط عمومی در آوردم همه چیز اتفاقی بود یک روز رفتم دفتر دکتر همتا و با ایشون مشغول صحبت شده بودیم که قرار شد خبرنامه رو جمع کنیم در تغییر تحولات انتصابات دانشگاه بودیم که مسئولیت این خبرنامه به دست مهندس وفائی نژاد کارشناس روابط عمومی دانشگاه سپرده شده بود .
روابط عمومی دانشگاه محیطش با تمام دفترهایی که رفته بودم فرق داشت.
به راستی که روابط عمومی یک سازمان قلب آن جاست ئانیه به ئانیه در آن جا کلاس درسی بود بزرگ تر از کلاس های درس دانشگاهیم ،کلمات ناتوانند در توصیف روابط عمومی دانشگاه ،جایی که زندگی در آن جریان داشت .من رفته بودم برای کمک اما همه چیز برعکس بود مثل کودکی در آن جا بزرگ شدم و رشد پیدا کردم و خبرنامه خرد کوچکترین اندوخته و تجربه ای بود که آن جا بدست آوردم .
همیشه عادت داشته ام که خود را در جریان علایقم قرار بدم و تا جایی که مرا با خود می برد به جلو حرکت کنم و برایم آینده مهم نباشد . خیلی فرق است بین آدم هایی که از با علایقشان کار میکنند تا ادم هایی که برای پر کردن ساعت کاری شان پشت میز هایشان ما را از سر خودشان باز میکنند
و من امروز آموخته های خودم را مدیون آدم هایی میدانم که به من اعتماد کردند .
عاطفه عطائی بهار 1396